از نظر تاریخ روشن است که زن قبل از اسلام در محرومیت فراوان بوده و از جایگاه مناسب اجتماعی برخوردار نبوده است; چرا که نگاه به زن نگاه ابزاری و کالائی بوده یعنی زن در ردیف یکی از کالاهایی بوده است که در اختیار مردان بوده، تا لذت بیشتری از زندگی ببرند. اسلام با ندای آسمانی خود تحول بزرگی ایجاد نمود; اولا از نظر شخصیتی زن را برابر مرد قرار داد، ایمان و عقاید و افکار او را محترم شمرد. ثانیا حقوق اجتماعی زیادی برای او قرار داد که قبل از اسلام وجود نداشت البته اگر هم در بعضی موارد بین او و مرد فرق گذاشته باز بجهت اقتضائات روحی و جسمی زن بوده است و لذا در سایه این تعلیمات زن در میان مسلمین موقعیت اجتماعی مناسبی پیدا کرد.
البته چه بسا در این مسئله مانند بسیاری ازمسایل اجتماعی دیگر دوری از تعلیمات وحی الهی موجب گرفتاری و انحراف و افراط و تفریط خواهد شد.
حضرت علی علیهالسلام با توجه به موقعیتی که زن قبل از اسلام داشته، و موقعیت مناسبی که بعد از اسلام پیدا کرده برای حفظ جامعه اسلامی از خطر انحراف در افراط و تفریط روزنههای ورود این خطرها را میبندد; لذا زن در نظر ایشان از یک جهتیکی از تلجلیات حضرت حق و نشان دهنده جمال زیبای خداوند است.
آن حضرت میفرماید:
«عقول النساء فی جمالهن و جمال الرجال فی عقولهن.» (1) عقل زنها در زیبایی آنان است و زیبایی مردان در عقل آنان است. هر موجودی مظهر نامی از نامهای الهی است، زیرا خلقت که از اوصاف فعلی خداست نه از اوصاف ذاتی وی، عبارت است از تجلی خالق در چهره مخلوقهای گوناگون، چنانکه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده است: «الحمدلله المتجلی لخلقه بخلقه» (2) عنوان تجلی از لطیفترین تعبیرهای عرفانی است که قرآن و عترت از آن یاد کردهاند و سالکان دور اندیش و درون بین را به خود جذب نموده است، چون سالک محب بیش از باحث متفکر از نشانه مقصود آگاه بوده و از آن لذت میبرد و هرگز به شنیدن بانگ جرس کاروان کوی حق بسنده نمیکند بلکه میکوشد تا از علم به عین آرد و از گوش به آغوش. (3)
احکام و اوصاف زن:
- احکام و اوصاف صنف زن از دو دیدگاه قابل مطالعه و بر دو قسم است:
قسم اول: راجع به اصل زن بودن اوست که هیچ گونه تفاوتی در طی قرون و اعصار به آنها رخ نمیدهد. مانند لزوم حجاب و عفاف و صدها حکم عبادی و غیر عبادی، که مخصوص زن است و هرگز دگرگون نخواهد شد. و بین افراد زن هیچ فرقی در آن جهت مشترک زنان نیست.
قسم دوم:
ناظر به کیفیت تربیت و نحوه محیط پرورش آن است که اگر در پرتو تعلیم صحیح و تربیت وزین پرورش یابند و چون مردان بیاندیشند و چون رجال تعقل و تدبر داشته باشند تمایزی از این جهتبا مردها ندارند و اگر گاهی تفاوت یافتشود، همانند تمایزی است که بین خود مردها مشهود است. مثلا اگر زنان مستعد به حوزهها و دانشگاههای علمی راه یابند و همانند طلاب و دانشجویان مرد به فراگیری علوم و معارف الهی بپردازند و از لحاظ جهان بینی و انسان شناسی و دنیا شناسی و آخرت شناسی و سایر مسائل اسلامی، در دروس مشترک بین محصلین حوزه آگاهی کامل یابند و نحوه تعلیم و تبلیغ دینی آنان چون رجال مذهبی باشد، چه این که گروهی فعلا به برکت انقلاب اسلامی این چنیناند، آیا باز هم میتوان گفت روایاتی که در نکوهش زنان آمده و احادیثی که در پرهیز از مشورت با آنها وارد شده و ادلهایکه در نارسایی عقول آنان رسیده اطلاق دارد و هیچ گونه انصافی نسبتبه زنان دانشمند و محققان از این صنف ندارد و همچون قسم اول موضوع همه آن ادله ذات زن از حیث زن بودن است؟ مثلا گفتههای حضرت علی علیه السلام در بیان وهن عقول زنان که فرمود:
«یا اشباه الرجال و لارجال، حلوم الاطفال و عقول ربات الحجال» (4)
ای مرد گونههای نامرد، با آرزوهای کودکانه! و اندیشه زنان پرده نشین!
«ایاک و مشورة النساء فان رایهن الی افن و عزمهن الی وهن...» (5)
بپرهیز از مشورت با زنان که رای آنان ناقص و تصمیم آنان سست است. هیچ گونه انصرافی از زنان محقق و دانشمند ندارد؟ و آیا میتوان گفت که عقل آنان هم در بخش عقل نظری، چون زنند و تنها به خاطر انوثتبدن آنها همتای عقل کودکان است. و یا آن که این تعبیرها به لحاظ غلبه خارجی است که منشا آن، دور نگه داشتن این صنف گرانقدر از تعلیم و محروم نگه داشتن این گروه توانمند از تربیت صحیح است، که اگر شرایط درستبرای فراگیری آنها در صحنه تعلیم و تربیت فراهم شود حتما غلبه بر عکس خواهد شد و یا لااقل غلبهای در کار نیست تا منشا نکوهش گردد.
خلاصه آنکه وهن عزم چون مساله حجاب و عفاف از احکام قسم اول نخواهد بود هوشمندی و نبوغ برخی از زنان سابقه دیرین داشته و سبقت آنان در موعظت پذیری نسبتبه مردها شواهد تاریخی دارد. وقتی اسلام به عنوان دین جدید در جاهلیت دامنه دار حجاز جلوه کرد، تشخیص حقانیت آن از نظر عقل نظری محتاج به هوشمندی والا، و پذیرش آن از جهت عقل عملی نیازمند به عزمی فولادین بوده است تا هرگونه خطر را تحمل نماید.
لذا کسی که در آن شرایط پیش از دیگران مسلمان میشد از برجستگی خاص برخوردار بوده و همین سبقت از فضائل او به شمار میرفت. چون تنها سبقت زمانی یا مکانی نبوده است که معیار ارزش جوهری نباشد بلکه سبق رتبی و مکانتی بود که مدار ارج گوهر ذات خود. چنانکه سبق اسلام حضرت علی علیه السلام از فضائل رسمی آن حضرت به شمار میرود. از این رهگذر میتوان به هوشمندی و نبوغ زنانی پی برد که قبل از همسران خود دین حنیف اسلام را پذیرفته و حقانیت آن را با استدلال تشخیص داده و در پرتو عزم استوار به آن ایمان آوردهاند. در حالی که مردان فراوانی نه تنها از پذیرش آن استنکاف داشته و در حقانیت آن تردید داشتند بلکه برای اطفاء نور آن سعی بلیغ مینمودند گرچه طرفی نمیبستند.
مالک بن انس (179 - 95 ه.ق) در «موطا» خود چنین نقل میکند که عدهای از زنان در حالی اسلام آورده بودند که شوهران آنها کافر بودهاند مانند دختر ولید بن مغیره که همسر صفوان بن امیه بود و قبل از شوهرش مسلمان شد و نیز ام حکیم دختر حارث بن هشام که شوهرش عکرمة بن ابی جهل بود، پیش از همسرش اسلام آورد. (6)
حضرت علی علیهالسلام در حدیث اربعمائه بعد از این که فرمود در مراسم تجهیز مردهها گفتار خوب داشته باشید به سخنی از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها استناد میفرماید:
«فان فاطمه بنت محمد صلی الله علیه و آله وسلم لما قبض ابوها ساعدتها جمیع بنات بنی هاشم فقالت: دعوا التعداد و علیکم بالدعاء» (7) یعنی حضرت زهرا(س) بعد از ارتحال رسول اکرم(ص) به زنان بنی هاشم که او را در ماتم یاری میکردند و زینتها را رها کرده و لباس سوگ دربر نموده و مرثیه میخواندند، فرمود: این حالت را رها کنید و بر شماست که دعا و نیایش نمایید. هدف در نقل این حدیث آن است که حضرت علی علیه السلام معصوم بوده و تمام گفتههای او حجت است ولی برای تثبیت مطلب به سخن معصوم دیگر تمسک میکند و آن، حضرت زهرا سلام الله علیها است و انسان معصوم تمام رفتار و گفتار و نوشتار و قیام و قعود او حجتخداست و از این جهت فرقی بین زن و مرد نیست و همانطوری که سنت امام معصوم علیهم السلام حجت استسنتحضرت زهرا سلام الله علیها نیز حجتشرعی و سند فقهی خواهد بود و اگر زن راه فراگیری علوم و معارف را پیش گیرد و زینت دنیا را رها کند و به زیور دنیا سرگرم شود همانند زنهایی از این گونه خواهد بود. و سر این تقسیم همانا غلبه خارجی است که در اثر نارسایی تعلیم و تربیت نظامهای غیر اسلامی به نسلهای دیگر منتقل شده است. از اینجا معلوم میشود وصف ذاتی ولایتغیر زن این نیست که سرگرم حلیه و زیور بوده و در احتجاجهای عقلی و مناظرههای علمی و نیز مخاصمههای دفاعی غایب و محروم باشد. (8) بلکه این ویژگیها بر اثر شرایط محیطی و تربیتی بوده که در طول قرون متمادی بر زنها حاکم بوده و این شرایط محیطی و تربیتی اگر اصلاح شوند و محیط مناسبی برای تربیت زنان بوجود آید زنان نیز همچون مردان میتوانند به کمالات مادی و معنوی نائل آیند.
حضرت امیرالمؤمنان علی علیه السلام میفرمایند:
«فان المراة ریحانة و لیستبقهرمانة» (9)
«زن مانند گل لطیف و زیباست و مانند مردان جنگی سخت و خشن نیست»
آفرینش از نظر قرآن کریم با جمال و زیبایی آمیخته است، هم جمال و زیبایی نفس و هم جمال و زیبایی نسبی خواه در قلمرو موجودهای مادی و خواه در منطقه موجودهای مجرد و معنوی. استنباط جمال و زیبایی نفسی هر موجود در حد ذات خویش - خواه ماده و خواه مجرد - از انضمام دو آیه قرآن حاصل میشود.
اول: آیه «الله خالق کل شیء» (10) است که دلالت دارد هر چیزی غیر خدا، مخلوق ذات اقدس خداوند استخواه مجرد باشد و خواه مادی، خواه از ذوات باشد خواه از اوصاف.
دوم: آیه «الذی احسن کل شیء خلقه» (11) است که دلالت دارد هر چیزی را که خداوند آفرید جمیل و زیبا خلق کرد و هیچگونه نقص و عیب نفسی در متن هستی یافت نمیشود، چه در نشئه ماده و چه در منطقه مجرد و نیز، هم در قلمرو ذوات اشیاء و هم در نشئه اوصاف آنها.
استظهار جمال و زیبایی نسبی برخی از موجودات نسبتبه بعضی از موجودات دیگر نیز از بررسی چند مورد به دست میآید، یکی آیه: «انا جعلنا ما علی و الارض زینة لها» (12) یعنی ما آنچه را که روی زمین قرار دارد از مناظر طبیعی به عنوان زینت زمین قرار داده و کره ارض را بدان مزین نمودیم، و دیگری آیه، «انا زینا السماء الدنیا بزینة الکواکب» (13) یعنی ما فضای بالا را با ستارههای روشن زینت دادیم. از این آیات زینت و جمال نسبی موجودات مادی نسبتبه یکدیگر معلوم میشود. (14) و زن مظهر جمال خداست. او موجودی لطیف و زیباست که میتواند همچون مردان به تمام کمالات و مقامات معنوی نائل آید و این بدان معنا نیست که همچون مردان به میدان جنگ و کارزار رود بلکه خداوند زن و مرد را مکمل و کامل کننده یکدیگر آفریده است.
زن ریحان و گل است و شما مردها معطر باشید و این قدر با بوهای متعفن، شامهتان را بد عادت نکنید. زنها به عطر ریحان معطرند و به شما عاطفه میدهند. لذا در جنگهای اسلامی، خشونتی که در جنگهای غیر اسلامی هست، وجود ندارد و آن درنده خویی که دیگران دارند در میان مسلمین مشاهده نمیشود با این که مسلمین، زنها را به حجاب دعوت میکنند، اما از عاطفه زن به عنوان یک محور تربیتی استفاده میکنند. اسلام زن را در سایه حجاب و سایر فضایل به صحنه میآورد تا معلم عاطفه، رقت، درمان، لطف، صفا، وفا و مانند آن شود و دنیای کنونی، حجاب را از زن گرفته تا زن به عنوان لعبه به بازار بیاید و غریزه را تامین کند. زن وقتی با سرمایه غریزه به جامعه آمد دیگر معلم عاطفه نیست، فرمان شهوت میدهد نه دستور گذشت، و شهوت جز کوری و کری چیزی به همراه ندارد، لذا اسلام اصرار دارد که زن در جامعه بیاید ولی با حجاب بیاید، یعنی بیاید که درس عفت و عاطفه بدهد نه این که درس شهوت و غریزه بیاموزد.
یکی از شبهاتی که پیرامون موضوع زن همواره مطرح میشود، مضمون روایتی در نهج البلاغه است که در آن از زنها به بدی یاد کرده و فرموده است:
«معاشر الناس، ان النساء نواقص الایمان، نواقص الحظوظ، نواقص العقول، فاما نقصان ایمانهن، فقعودهن عن الصلاة و الصیام فی ایام حیضهن، و اما نقصان عقولهن فشهادة امراتین کشهادة الرجل الواحد، و اما نقصان حظوظهن فهو اریثهن علی الانصاف من مواریث الرجال. (15)
حضرت علی علیه السلام پس از پایان نبرد جمل، در نکوهش زنان میفرماید:
«مردم! ایمان زنان ناتمام است، بهره آنان ناتمام، خرد ایشان ناتمام، نشانه ناتمامی ایمان، معذور بود نشان از نماز و روزه استبه هنگام عادتشان، و نقصان بهره ایشان، نصف بودن سهم آنان از میراث است نسبتبه سهم مردان، و نشانه ناتمامی خرد آنان این بود که گواهی دو زن چون گواهی یک مرد به حساب رود. پس از زنان بد بپرهیزید و خود را از نیکانشان واپایید، و تا در کار زشت طمع نکنند، در کار نیک از آنان اطاعت ننمایید» (16)
زن، ایمانش ناقص است، زیرا در ایام عادت از نماز و روزه محروم است، عقلش کم است، زیرا شهادت دو زن معادل یک مرد است، و حظ مالی او نیز نصف سهمیه مرد است. مشابه این مضمون از رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز رسیده است. (17) برای پاسخ به این شبهه لازم است مقدمهای در مورد زمینه ستایشها و نکوهشهایی که در بعضی از آیات و روایات آمده است ذکر شود.
گاهی حادثه و یا موضوعی، در اثر یک سلسله عوامل تاریخی، زمان، مکان، افراد، شرایط و علل و اسباب آن، ستایش یا نکوهش میشود، معنای ستایش یا نکوهش بعضی حوادث و یا امور جنبی یک حادثه، این نیست که اصل طبیعت آن شیء قابل ستایش و یا مستحق نکوهش میباشد، بلکه احتمال دارد زمینه خاص سبب این ستایش یا نکوهش شده است. مثلا اگر از قبیلهای ثناء و ستایش به عمل آمده، احتمال دارد در اثر آن باشد که مردان خوبی در آن عصر از این قبیله برخاستهاند، و شاید در فاصلهای که ورق برگردد، افراد دیگری از آن قبیله برخیزند که مورد نکوهش واقع شوند. و گاهی به عکس، در یک سرزمین افرادی مورد نکوهش قرار میگیرند، بعد طولی نمیکشد که افراد شایان ستایش از آن سرزمین برمیخیزند.
در همین ایران شهرهایی بوده که درباره آنها مذمتهای فراوانی وارد شده است لیکن وقتی به برکت اهل بیت علیهم السلام شهروندان عوض شده، شهرها و بلاد نیز جزو بلاد نمونه و برجسته این کشور شدهاند و افرادی از آن سرزمین برخاستهاند که از نظر فضائل اخلاقی و علمی و نبوغ، ممتاز شدهاند. در نتیجه، مذمتها و نکوهشها تا ابد لازمه آن آب و خاک نبوده، بلکه مقطعی است. و دلیلش آن است که با یک تحول فکری و اعتقادی، ممکن است نظر سابق برگردد. بخشی از نکوهشهای نهج البلاغه راجع به زن، ظاهرا به جریان جنگ جمل برمیگردد، همان گونه که از بصره و کوفه نیز در این زمینه نکوهش شده استبا این که بصره، رجال علمی فراوانی تربیت کرده و کوفه مردان مبارز و کم نظیری را تقدیم اسلام نموده و بسیاری از کسانی که به خونخواهی سالار شهیدان صلوات الله و سلامه علیه برخاستند از کوفه نشات گرفتند، و هم اکنون نیز کوفه جایی است که به انتظار ظهور حضرت مهدی علیه السلام در آنجا نماز میخوانند، مسجدی دارد که مقامات بسیاری از صالحین و صدیقین در آن واقع شده است و نمیتوان گفت که چون مثلا از کوفه یا از بصره نکوهش شده است، آن دو شهر برای همیشه و ذاتا بد و سزاوار نکوهش میباشند. قضایای تاریخی در یک مقطع حساس زمینه ستایش یا نکوهش را فراهم میکند و سپس با گذشت آن مقطع زمینه مدح و ذم نیز منتفی میشود.
این تحلیل در اصل موضوع زن و بویژه در این مورد خاص قابل دقت است. اصولا اصراری که قرآن کریم درباره زنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دارد نشانه پیش بینی وحی از یک حادثه تلخ تاریخی است. این که قرآن با اصرار، به زنان پیامبر میفرماید:
«و قرن فی بیوتکن و لا تبرجن تبرج الجاهلیة الاولی» (18)
و در خانههایتان قرار گیرید و مانند روزگار جاهلیت قدیم زینتهای خود را آشکار نکنید.
نشانه آن است که صحنهای را ذات اقدس اله پیش بینی میکرده است.
خداوند عالم غیب و شهادت از آیندهای با خبر بوده و زنان پیامبر را از ثمرات تلخ آن قیام بیجا، برحذر میداشت، لذا فرمود در خانهها بنشینید و خود را نشان ندهید، تبرج نکنید و...، که علی رغم این هشدارها، جنگ جمل پیش آمد و رو در روی ولی الله مطلق حضرت علی بن ابیطالب امیرالمؤمنین - علیه افضل صلوات المصلین - به مبارزه برخاستند. آن مقطع، یک سلسله نکوهشهایی را در پی داشت و یک سلسله ستایشهایی را به همراه داشت. از سرزمینی، یا از مردمی ستایش شده که در آن صحنه، خوب عمل نموده و از گروهی و سرزمینی، نکوهش شده است چون در این رخداد بد عمل کردهاند. بنابراین نباید این نکوهشها و ستایشها، به حساب گوهر شیء گذاشته شود. اگر طلحه و زبیر در برابر ولی الله مطلق ایستادند و مورد نکوهش قرار گرفتند، طبیعی است عایشه هم که در مقابل حضرت قرار گرفت و افراد دیگری هم که به این سانحه سنگین کمک کردند، مورد نکوهش قرار گیرند. بنابراین نباید این گونه از نکوهشها یا ستایشها به گوهر ذات برگردد، البته تاثیر مقطعی آن محفوظ است.
نکته دیگر این که در روایت مزبور، نقصان حظ، به نقص در ارث توجیه شده و میگوید: چون زن از ارث کمتری برخوردار است لذا محترم نیست، در صورتی که به هنگام مهاجرت پیامبر به مدینه، شتر حضرت در مقابل خانه کسی که از فقیرترین مردم مدینه بود خوابید پس نداشتن مال، نقص نیست چه این که داشتن آن کمال نیست.
تعلیل حضرت در مورد نقصان عقل این است که شهادت دو زن، در حکم شهادت یک مرد است، زیرا که در قرآن میفرماید:
«فان لم یکونا رجلین فرجل و امراتان ممن ترضون من الشهداء» (19)
شهادت دو زن، در حکم شهادت یک مرد است. در این مورد نیز به این جهت است که شهادت امری مستند به حس و مشاهده است و حضور و شهود زن در همه جا محذور و یا محدود میباشد، و خود قرآن نکته آن را ذکر میکند و میفرماید: این که شهادت دو زن، در حکم شهادت یک مرد است، نه برای آن است که زن، عقل و درکی ناقص دارد و در تشخیص، اشتباه میکند بلکه:
«ان فضل احداهما فتذکر احداهما الاخری» (20)
اگر یکی از این دو فراموش نمود دیگری او را تذکر بدهد.
زیرا که زن مشغول کارهای خانه، تربیتبچه، و مشکلات مادری بوده و ممکن است صحنهای را که دیده فراموش کند، بنابراین دو نفر باشند تا اگر یکی یادش رفت دیگری او را متذکر کند.
شبهه دیگر این که در بعض روایات از زن مذمتشده و از ارتباط با او منع شده است. عنوان نمونه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید:
«المراة عقرب حلوة اللبسمة» (21)
زن مثل عقرب است که نیش آن در آغاز شیرین ولی مسموم است.
باید توجه داشت این گونه روایات هشداری به مرد است تا فریب شهوت را نخورد. نیش عقرب مثل نیش زنبور عسل و نظیر سوزن نیستبلکه اگر انسان نداند عقرب است از نیش آن احساس لذت و شیرین، مینماید مثل آن که یک شیرینی در کام بچه بریزند که ظاهرش شیرین، اما درونش تلخ و مسموم است. این سخن برای آن نیست که بگوید زن عقرب استبلکه میفرماید: خود را به وسیله نگاه به نامحرم به آتش ندهید، دیدن نامحرم شیرین است اما این گناه، درونش عقرب است، چه این که اگر زنی در دام مرد بیفتد آن مرد پرستی، عقرب میشود و بین زن و مرد فرقی نیست، منتها چون جاذبه از آن سو بیشتر است، حضرت به آن اشاره نموده است. همین تعبیر، درباره دنیا هم ذکر شده است، حضرت امیر سلام الله علیه در نامهای که برای سلمان مینویسد، میفرماید:
«فانما مثل الذین الدنیا مثل الحیة، لین مسها قاتل سمها» (22)
دنیا، مثل آن مار خوشرنگی است که رنگش زیباست، پوست او هم بسیار نرم است اما همین پوست نرم، سم است.
این روایت، دلیل مذمت دنیا نیست، مذمت دنیا پرستی و به سوی دنیا جذب شدن است. و گرنه در همین نهج البلاغه از دنیا ستایش کرده و فرموده هر کس به هر جا رسیده، در دنیا رسیده است. این همه انبیاء و اولیا و حکما و عرفا و صالحین و صدیقین و شهداء در همین دنیا به کمال رسیدهاند. دنیا متحجر اولیاست»، همه خوبان در دنیا خوب شدند. آنچه مذموم است دنیا پرستی است و در روایات نیز زن مذموم نیستبلکه زنپرستی مذموم است و زن نیز همچون مرد انسان است و اشراف مخلوقات.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام به فرزندش امام مجتبی چنین توصیه میفرماید: و اکفف علیهن من ابصارهن بحجابک ایاهن، فان شدة الحجاب ابقی علیهن، و لیس خروجهن باشد من ادخالک علیهن من لایوثق به علیهن و ان استطعت ان لا یعرفن غیرک فافعل. (23)
تا میتوانی کاری کن که زن تو با مردان بیگانه معاشرت نداشته باشد. هیچ چیز بهتر از خانه زن را حفظ نمیکند. همانطور که بیرون رفتن آنان از خانه و معاشرت با مردان بیگانه در خارج خانه برایشان مضر و خطرناک است، وارد کردن تو مرد بیگانه را بر او در داخل خانه و اجازه معاشرت در داخل خانه نیز مضر و خطرناک است. اگر بتوانی کاری کنی که جز تو مرد دیگری را نشناسند چنین کن.
این یک توصیه اخلاقی است. علمای اسلام این جمله را به شکل یک توصیه اخلاقی تلقی کردهاند. اگر ما بودیم و چنین تعبیراتی، بدون شک آنچه استنباط میشد بیش از توصیه اخلاقی بود، بلکه بیش از لزوم ستر وجه و کفین بود، آنچه استنباط میشد همان است که ما از آن به حبس زن در خانه تعبیر کردهایم. ولی علت اینکه فقها به مضمون چنین جملهها فتوا ندادهاند ادله قطعی دیگر از آیات و روایات و سیره معصومین بر خلاف مفاد ظاهر این تعبیرات است و به اصطلاح ظاهر این جملهها «معرض عنه» اصحاب است. لهذا این جملهها حمل به توصیه اخلاقی شده است و ارزش اخلاقی دارد نه فقهی.
آنچه فقها از امثال این جملهها استنباط کردهاند این است که این گونه جملهها ارشاد به حقیقتی روحی و روانی در روابط دو جنس است و شک نیست که حقیقتی را بیان میکند. رابطه زن و مرد اجنبی سختخطرناک است، گلی است که پیلان بر آن میلغزند.
آنچه اسلام لااقل به صورت یک امر اخلاقی توصیه میکند این است که تا حد ممکن اجتماع مدنی غیر مختلط باشد.
جامعه امروز زیانهای اجتماع مختلط را به چشم خود میبیند. چه لزومی دارد که زنان فعالیتهای خود را به اصطلاح «دوش به دوش» مردان انجام دهند. آیا اگر در دو صف جداگانه انجام دهند نقصی در فعالیت و راندمان کار آنان رخ میدهد؟ (24)
قرآن کریم، به اتفاق دوست و دشمن، احیا کننده حقوق زن است. مخالفان لااقل این اندازه اعتراف دارند که قرآن در عصر نزولش گامهای بلندی به سود زن و حقوق انسانی او برداشت. ولی قرآن هرگز به نام احیای زن به عنوان «انسان» و شریک مرد در انسانیت و حقوق انسانی، زن بودن زن و مرد بودن مرد را به فراموشی نسپرد. به عبارت دیگر، قرآن زن را همان گونه دید که در طبیعت هست. از این رو هماهنگی کامل میان فرمانهای قرآن و فرمانهای طبیعتبرقرار است، زن در قرآن همان زن در طبیعت است. این دو کتاب بزرگ الهی (یکی تکوینی و دیگری تدوینی) با یکدیگر منطبقند. و حضرت علی علیه السلام که همان قرآن ناطق است نیز همین گونه به زن نظر میکند و میفرماید زن همچون گلی زیباست که باید از او محافظت کرد تا لطافت و زیبایی او حفظ گردد.
پینوشتها:
(1)امالی صدوق مجلس چهلم.
(3)زن در آئینه جلال و جمال نوشته حکیم متاله آیة الله عبدالله جوادی آملی ص 21.
(6)موطا، کتاب نکاح، ص 371 - 370.
(7)خصال صدوق ص 618.
(8)زن در آینه جلال و جمال نوشته حکیم متاله آیة الله عبدالله جوادی آملی ص 53 تا 54.
(10)قرآن سوره زمر آیه 62.
(11)قرآن سوره سجده آیه 7.
(12)سوره کهف آیه 7.
(13)سوره صافات آیه 6.
(14)زن در آینه جلال و جمال نوشته حکیم متاله آیة الله عبدالله جوادی آملی ص 31 تا 32.
(15)نهج البلاغه خطبه 80.
(16)نهج البلاغه خطبه 80 ترجمه دکتر سید جعفر شهیدی.
(17)بحارالانوار ج 103، ص 259.
(18)احزاب، 33.
(19)بقره، 282.
(20)بقره، 282.
(21)کلمات قصار، شماره 61.
(22)نهج البلاغه نامه 68.
(23)نهج البلاغه، نامه 31.
(24)مجموعه آثار استاد شهید مطهری - مساله حجاب جلد 19 ص 547 - 548.
عدالت با تفاوتهایی که در کاربرد دارد هم در مورد خدای سبحان و هم درباره انسان به کار گرفته میشود. عدل در آفرینش، عدل در قانون گذاری، عدل در مجازات از جمله کاربردهای عدالت در مورد خدای سبحان است.
عدل در خلقت یعنی خدای سبحان هر موجودی را بر اساس شایستگیها و استعدادهایش از مواهب و نعمتها بهرهمند میسازد. و هر موجودی را به توان ظرفیت آن افاضه کمال مینماید: «ربنا الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی» (1) پرورش دهنده ما آن خدایی است که به هر موجودی خلقت در خور وی را اعطا نموده و آن را رهنمون ساخته است.) عدل تشریعی یعنی خدای سبحان به توان ظرفیت و قدرت افراد آنها را مکلف میکند و به بیش از توان، کسی را مسؤول و متعهد نمیدارد. قانون و تشریع الهی بر اساس عدل است . «لا یکلف الله نفسا الا وسعها» (2) عدل جزایی یعنی خدای سبحان هر مجرمی را بر اساس عملش کردش مستحق مجازات میداند. مجازات الهی: «جزاء وفاقا» (3) است. معلوم است هیچ کدام از این محورها موضوع سخن این نوشتار نمیباشد. منظور از عدالت در این بخش عدل اجتماعی انسانی است، که آن هم کاربردهای متفاوت دارد که به تحلیل برخی از آنها مفهوم عدالت اجتماعی شفافتر خواهد شد.
الف ـ عدل به معنای تساوی که مقابل آن تبعیض است. عدالت به این مفهوم در صورتی شکل میگیرد که نسبت به موارد به صورت یکسان برخورد شود و مورد آن جایی است که هیچ گونه زمینه تفاوت در میان نباشد مانند این که دانش آموزان یک کلاس در آزمون شرکت نمودهاند و پاسخ سوالها را همگان یکسان صحیح داده باشند. امتیازی که معلم در نظر میگیرد باید یکسان باشد که همگان را امتیاز کامل بدهد. ایجاد تفاوت در این گونه موراد تبعیض و ظلم است.
ب ـ عدل به معنای رعایت استحقاقهای متفاوت وقتی شایستگیها متفاوت است باید امتیازها نیز بر اساس همان شایستگیها باشد. در این صورت تفاوت عدل است در حالی که تساوی ظلم به حساب میرود. در همان مثال قبل اگر استحقاقها متفاوت باشد، در بین بیست نفر دانشآموز بیست نوع شایستگی باشد، باید امتیاز آنها هم متفاوت باشد. زیرا امتیاز مساوی عین ظلم خواهد بود. در هر صورت در توضیح مفهوم اول و دوم میتوان اضافه نمود که یک معلم در مدیریت کلاس تدریس نسبت به شاگردان خویش باید یکسان تعلیم دهد تا عدالت را رعایت نموده باشد و نیز در داوری و اختصاص امتیاز به شاگردان باید رعایت استحقاقها و شایستگیها را نموده باشد، تا عدالت را در کلاس مستقر کند. اگر در رسیدگی به شاگردان تحت پوشش آموزش و یا در اختصاص نمره و امتیاز در اولی رعایت یک نواختی و در دومی رعایت استحقاقها نباشد . بیعدالتی خواهد بود.
ج ـ مفهوم دیگری نیز در مورد عدل میتوان عنوان کرد و آن در جایگاه قرار گرفتن اشیاء میباشد. «العدل یضع الامور مواضعها» بر اساس عدل هر موجودی در جایگاه مناسب خود باید قرار گیرد. در مسؤولیتهای عمومی هر فردی به توان ظرفیتش مسؤولیت بپذیرد. این معنا هماهنگ با مفهوم حکمت است. بر اساس این معنا عادل بودن قرار دادن اشیاء و کارها در ظرفیت و جایگاه خودش، که همان معنای حکیم بودن است میباشد. و اگر مسؤولیتی در ظرفیت خودش انجام نگرفت و یا به فردی که شایستگی آن را نداشت واگذار شد، غیر عادلانه و غیر حکیمانه خواهد بود.
در بهرهوری از امکانات عمومی که برای همگان است اگر کسی رعایت استحقاق خویش را نماید عدل است. مانند این که مواد غذایی و آب برای یک اردوگاه باندازه باشد، در بهرهوری از آن همگان باید یکسان استفاده کنند. اگر کسی بیش از سهم خود بهره ببرد بیعدالتی است .
در یک مدیریت عمومی یک دولت در توزیع امکانات مانند بودجه، آب، برق، بهداست، ایجاد فضاهای آموزشی و رسانههای اطلاعرسانی و ارتباطات، توزیع نیروی انسانی و دایر نمودن مدیریتها باید به صورت یکسان باشد. ایجاد تفاوت در این امکانات در صورتی که نیازها یکسان باشد، بیعدالتی و تبعیض است. اما اگر نیاز منطقه و یا گروهی بیش از دیگران باشد تساوی بیعدالتی خواهد بود و نیز در بهرهوری از فنون و صاحبان فن مانند پزشک و معلم و استاد و ایجاد اشتغال همگان باید یکسان باشد. ایجاد تفاوت تبعیض و بیعدالتی است. اگر در فراهم آوردن و بهرهوری از فضاهای آموزشی دانشها و فنآوری باعث تراکم کار و دانش و در برخی و بروز بیکاری و فقر در برخی دیگر شود تبعیض و بیعدالتی خواهد بود.
استقرار عدالت در جامعه باعث شکوفایی استعدادها و بهرهوری صحیح از امکانات و نعمتهای الهی و آرامش روحی جامعه است. استقرار عدالت افراد و گروههای جامعه را به یکدیگر پیوند میدهد و تفاهم و همگرایی برقرار میکند. از بروز اختلافها و تبعیضهای ناروا جلوگیری میکند. بین مردم و مدیریت سیاسی تفاهم و همدلی پدید میآورد. استقرار عدالت از تجمع و تکاثر سرمایهها از یک سو و بروز بیکاری و فقر و ناهنجاری در قشر عظیمی از مردم مانع میشود و استقرار عدالت موجب اعتلای فرهنگی و بالندگی و رشد فکری میگردد.
اختلاف نابجای طبقاتی، بیکاری، فقر، فرهنگ منحط، تبعیض در بهداشت و درمان و فنآوری و دانش و تعلیم و تربیت از بیعدالتیهای اجتماعی نشأت میگیرد. از هنگام اجتماعی شدن زندگی انسان بیشترین ناهنجاریها و تلخکامیها و تبعیضها و تفاوتها از بیعدالتی دامنگیر جامعه شده است.
دین که سامان بخش جامعه در ابعاد گوناگون است بیشترین تلاش را در جهت استقرار عدالت دارد. دین تلاش میکند در ابعاد گوناگون اقتصادی اجتماعی و قضایی و... عدالت را مستقر سازد و برقراری عدالت را یکی از اهداف بزرگ پیامبران عنوان مینماید:«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط» (4) پیامبران را با کتابهای آسمانی به همراه و وسلیه سنجش فرود فرستادیم تا مردم به قسط و عدالت بپا خیزند.)
از پیام این آیه کریمه استفاده میشود که استقرار عدالت بدون حضور انبیا و بدون پیام وحی امکان پذیر نیست. این انبیا هستند که با تلاش فرهنگ و ایجاد زمینه برای حکومت الهی عرصههای استقرار عدالت را فراهم میآورند و عرصههایی که در جامعه جهت استقرار عدالت فراهم آمده است از برکت پیام انبیا میباشد.
انیبا و حاکمان دینی از لحاظ باور تمام نهادهای اجتماعی، سیاسی، قضایی، نظامی، فرهنگی، اقتصادی، را دعوت به عدالت میکنند و خود آنها در تمام ابعاد نمونه تجسم عدالت میباشند دین نه تنها رهبران الهی را بلکه عموم جامعه را به برپایی قسط فرا میخواند.«یا ایها الذین آمنوا کونوا قوامین بالقسط» (5) مومنان باید در برپایی عدالت بسیار پایدار باشند.)
دین در استقرار فضیلتها، هم به ایجاد زمینه و انگیزهها توجه دارد و هم از خطرها و آفتهایی که یک نهاد فضیلت را تهدید میکند بر حذر میدارد. به همین سبب افزون بر توصیه و دعوت به استقرار عدالت آفتهای عدالت را به عنوان یک رهنمون زیر بنایی مورد توجه قرار داده است و آفتها و خطرهایی که این نهاد را تهدید میکند گوش زد مینماید. به دو خطر زیربنایی اشاره میشود.
الف ـ گرایشها:
استقرار عدالت را دو خطرعمده همواره تهدید میکند. از آن دو میتوان به عنوان حب و بغضها نام برد. در تمام شاخصها و محورهای یاد شده عدالت را یک گرایش و یک گریز تهدید مینماید . گرایش باعث میشود که فرد در موارد یاد شده از محور حق خارج شود. گرایش سبب میشود انسان در داورییا تسهیم سهام یا شهادت و یا هر شاخص دیگر در اثر گرایش و محبت به فرزند یا پدر و مادر یا برادر یا دیگر اقربا و نیز دوستان و آشنایان یا هواداران حزب و گروه از محور عدل بیرون رود.
ب ـ دشمنیها:
و نیز دشمنی و بیزاری باعث میشود که انسان در مورد طرف مقابل به ناحق شهادت یا داوری یا توصیف نماید و عدل را در شاخصهای یاد شده زیر پا نهد. قرآن نسبت به هر دو خطر هشدار میدهد که نه محبت و گرایش به اقربا شما را از مسیر عدالت خارج کند، و نه عداوت و دشمنی نسبت به فرد باعث شود که از شاخصهای عدالت عدول کنید. در مورد اول میفرماید: «و اذا قلتم فاعدلوا و لو کان ذا قربی» (6) سخن عادلانه بگویید و لو سخن شما درباره اقربا باشد) که شامل داوری، شهادت، توصیف، و گفتگوهای معمولی نیز میشود. خویشاوندی نباید باعث شود در داوری یا شهادت و... از محور عدل خارج شوید. محبت و گرایش به علاقهمندان و هم چنین علاقهمندیهای دیگر.
در مورد دوم میفرماید:«یا ایها الذین آمنوا کونوا قوامین الله شهداء بالقسط و لا یجرمنکم شنئان قوم علی الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوی» (7) کسانی که به خدا ایمان آوردید باید نسبت به خدا پایداری باشید و شما باید گواهان بر پایی عدل نسبت به دیگران بوده و هرگز دشمنی با قومی موجب نشود که عدالت را نادید بگیرید . همواره عدالت را که به تقوی نزدیکتر است رعایت کنید.)
دشمنی با کسی نباید باعث شود حق و عدالت را نادیده بگیرید. شهادت ناحق، یا داوری نابجا و یا بیان ویژگیها کاستی ایجاد کنند. و یا در واگذاری مسؤولیتها و توزیع امکانات تفاوت ایجاد نمایید. این رهنمود آشکار قرآن در آفات عدالت است. تمام بیعدالتیها در جامعه به این دو محور بازگشت دارد.
علی(ع) در تمام شاخصها در مسیر عدالت قرار دارد. در داوری، در شهادت، در توزیع امکانات عمومی، در مدیریتها و... در هیچ موردی از محور عدالت خارج نمیشود. به خصوص در حکومت داری شاخص عدالت است. آن چه برای رهبران دینی ارزش اجتماعی است حفظ معیارهاست نه به دست آوردن حکومت داری یا حراست از حکومت. آنان هیچگاه ارزشی را زیر پا نمینهند تا یک ساعت بیشتر حکومتداری کنند و اصولا حکومت داری برای استقرار ارزشهاست و الا سیاسیت مداری خود ارزش به حساب نمیآید. دو خطر اصلی که استقرار عدالت را تهدید میکند هیچ کدام در مورد علی زمینه ندارند. زیرا نه محبت به اقربا و دوستان سبب عدول وی از عدالت میشود نه دشمنی وی نسبت به دشمنان خدا، وی را وادار میکند که حقوق انسانی آنان را نادیده گرفته در حق آنان ستم روا دارد. با بررسی مواردی از رفتار حضرت علی(ع) هر دو جنبه بهتر آشکار میگردد.
1ـ نوع افرادی که به حکومتداری میرسند خویشاوندان و دوستان وی از موقعیت آن، کمال بهرهوری را مینمایند. فرد حکومتدار زمینه رفتار ناروا برای وی کاملا فراهم میشود و در عرصه سازی برای بستگان خویش دچار ناهنجاریها میگردد. در زمان حکومتداری علی برادرش عقیل از یک سو به لحاظ عیالواری و از سوی دیگر به لحاظ نابینا بودنش در کمال تنگدستی به سر میبرد. وی برای جلب توجه برادر و تحریک عواطف فرزندان ژولیده و پریشان خویش را که فقر تاریکی را بر آنها تحمیل کرده بود به همراه خویش به حضور برادر میآورد و مکرر رفت و آمد میکند از وی میخواهد که به حال وی ترحم نموده و سهم بیشتری از بیت المال برای وی قرار دهد. وی ازسه اهرام برای جلب توجه برادر بهره میبرد خویشاوندی، فقر، سهیم بودن در بیت المال. به گمان این که علی دین خود را به دنیای دیگران میفروشد . علی به خواستههای برادر خوب گوش میدهد و چون راه مشروع برای برآوردن نیاز برادر از بیت المال وجود ندارد برای این که حقیقت و عاقبت کار برادر را کاملا به وی تفهیم کند آهنی را میگدازد نزدیک بدن برادر میآورد.. عقیل با احساس حرارت خود را عقب میکشد . آنگاه روی سخن با او نموده میفرماید: عقیل! چگونه از آتشی که بنده خدا افروخته در هراسی اما برادر خویش را به آتش فرا میخوانی که خدای جبار آن را افروخته است. «یا عقیل أتئن من حدیدة احماها انسانها و تجرنی الی نار سجرها جبارها لغضبه.» (8)
فرد نیازمند برادر است که نزدیکترین خویشاوندی را با علی(ع) دارد و در کمال فقر و تهیدستی به سر میبرد اما پاسخ علی این است که شنیدید. این همان علی عطوف و مهربان است که در برابر یتیم و بینوا زانویش خم برمیدارد لیکن عطوفت وی در برابر بیعدالتی شکفته نمیشود . ولو نیازمند، برادرش باشد و فرزندان خاک آلوده و ژولیدهاش را در منظر وی قرار داده باشد.
2ـ عبدالله بن زمعه از شیعیان و علاقمندان علی(ع) است. درخواستی مشابه درخواست عقیل را از بیت المال مسلمانان دارد. علی در پاسخ وی میفرماید: این اموال بیت المال ملسمانان است و در نتیجه جهاد و شمشیر آنان میباشد. اگر تو هم در جنگ شرکت داشتهای همانند آنان سهم خواهی داشد و الا دست رنج آنان نصیب کام دیگران نمیشود. «و الا فجناة ایدیهم لا تکون لغیر افواههم. (9) جواب همان جواب است که به عقیل داده بود. گرچه درخواست کننده از دوستان و شیعیان حضرت است.
3ـ اشعث (10) فردی است که در زمان علی(ع) از هیچ اقدامی علیه امام فروگذار نکرده است. از چهرههای دوگانه و معروف و حیلهگر جامعه است. همانند وی در زمان علی و هر زمان فراوان هستند که از راه رشوه برای جلب توجه حکومتداری بهره میبرند. وی برای جلب نظر علی از راه ارتشاء وارد میشود. وی حلوای لذیذی را فراهم آورده و شبانه در خانه علی را میکوبد . امام از وی میپرسد آیا این صله (هدیه برای صله رحم) یا زکات و یا صدقه است، هر کدام باشد، برای ما اهلبیت حرام است، زیرا اولا امام خویشاوند نسبت به وی نبود و صدقه و زکات هم برای حضرت حرام است. اشعث جواب داد هیچ کدام اینها نیست بلکه هدیه است. امام که حقیقت هدیه وی، برای او آشکار بود فرمود: آیا میخواهی با خدعه مرا از دین بیرون کنی و یا قاطی کردهای و یا دیوانه شدهای و یا هذیان میگویی؟ به خدا قسم اگر تمام دنیا را در اختیار من قرار دهند و از من بخواهند که پوست جوی را از دهان مورچهای به ستم بگیرم من چنین نخواهم کرد. آنگاه حقیقت هدیه اشعث را آشکار میکند که این معجون را در حقیقت با آب دهان یا استفراغ مار سمی آمیختهای؟ «معجونة شنئتها کانما عجنت بریق حیة او قیئها .» آنگاه امام میافزاید: اگر سرزمینها را در اختیار من گذارند و در برابر آن از من بخواهند که پوست جوی را به ستم از دهان مورچهای بستانم این کار را انجام نخواهم داد . (11)
آری حقیقت رشوه را علی(ع) این گونه آشکار میکند. گرچه ظاهر آن همانند غذای شیرین و لذیذ است. لیکن حقیقت آن سم قتال است. کدام انسان عاقل تمایل دارد که چنین سمی را فرو برد؟ هرگز هیچ عاقلی نزدیک چنین غذایی نمیرود ولو با عنوان هدیه باشد، که البته حکومت داران و کارگزاران حکومت همواره بیش از دیگران در معرض این خطرها قرار دارند. بخشی از هدایای پیشنهادی ارباب رجوع در واقع رشوه است که میخواهند توقع بیجای خویش را بر آورده کنند و جام سم کشدنده را به جان کارگزار بنوشانند.
4ـ برخی خودخواه و افزون طلب وقتی میدیدند حضرت آنان را با دیگران برابر میبیند از عدالت میرنجیدند و به وی اعتراض میکردند که چرا ما را با دیگران برابر میبینی و امام را تهدید مینمودند که این برخوردها سبب میشود حمایت ماها را از دست بدهی. و عده زیادی از اینان از علی بریدند و به معاویه ملحق شدند که چرا عرب را با عجم و صاحبان مکنت را با دیگران برابر میبیند.
امام در پاسخ اینان میفرماید آیا انتظاردارید من آقایی و ریاست خود را با ستم به چنگ آورم و با ظلم از آن حراست کنم؟ نه هرگزتادنیا پا برجاست و تا ستارهای در آسمان میدرخشد علی چنین انتظاری را برآورده نخواهد کرد. اگر مال از خود من بود مساوی تقسیم میکردم و تبعیض ناروا ایجاد نمیکردم تا چه رسد مالی را که از خدا و بیت المال مسلمانان است «لو کان المال لی لسویت بینهم فکیف و انما المال مال الله» (12)
5ـ دو زن یکی عرب و دیگری غیر عرب به حضور علی(ع) رسیدند و از وی درخواست کمک نمودند . امام(ع) به آنها مساوی طعام و درهم داد. زن عرب برآشفت و اعتراض نموده و گفت مرا با غیرعرب مساوی میبینی؟ امام در جواب وی فرمود من بین فرزندان اسماعیل و فرزندان اسحاق تفاوتی در تقسیم بیت المال مشاهده نمیکنم. (13)
6ـ طلحه و زبیر در مورد علی(ع) گفتند چیزی (مال) در نزد وی نیست.امام هنگامی که بیت المال مملو از مال بود آنان را فرا خواند و فرمود اینها همه اموال، لیکن کسی به ناحق چیزی از این نصیبش نخواهد شد. (14)
7ـ علی در بیت المال مشغول کار است. عمرو عاص برای کار شخصی بر حضرت وارد میشود. امام برای گفتگو با عمرو عاص چراغ بیت المال را خاموش مینماید در روشنایی ماه با عمرو عاس به گفتگو مینشیند. (15)
8ـ اموالی که در زمان علی(ع) به بیت المال میرسید امام(ع) در اسرع وقت در بین افراد که سهمی از آنها داشتند تقسیم مینمود. بگونهای که در پایان هفته چیزی در خزانه بیت المال باقی نمیماند. و بیت المال را جارو نموده و دو رکعت نماز میخواند و به منزل بازمیگشت. «و کان علی(ع) یکنس بیت المال کل جمعة و یصلی فیه رکعتین.» (16)
9ـ در هنگام غروب به بیت المال اموالی رسید. امام فرمود هم اکنون اموال را بین نیازمندان تقسیم کنید. کارگزاران گفتند اکنون شب فرا میرسد و ما اموال را در بیت المال قرار دادهایم تا فردا مهلت بدهید. امام راضی نشدند،شمع روشن نموده و شبانه اموال را تقسیم نمودند . (17)
10ـ علی نه تنها عدالت را در هنگام تصدی مسؤولیت و رهبری مستقر ساخت و یک مورد ستم بر کسی روا مداشت بلکه نسبت به بیعدالتیهای پیش از خو نیز برخورد نمود. حتی این موضع گیری پیآمدهای ناگوار به همراه داشت زیرا بسیاری از استقرار عدالت میرنجیدند و نه تنها از هواداری علی کنار میکشیدند بلکه در صف مخالفین وی قرار میگرفتند. به تعبیر دیگر این موضع گیری امام باعث دشمن تراشی بر علیه وی میشد. لیکن امام تنها حق را ملاحظه مینمود. هیچ عاملی علی را از محور حق بیرون نمیسازد. زیرا برای علی حکومتداری هدف نیست استقرار ارزشها ملاک است. اگر موضعگیری حق است باید انجام گیرد ولو باعث نارضایتی نابحق برخی میگردد.
در زمان خلفا بویژه عثمان بیعدالتیهای فراوان رخ داده بود و اموال و قطایع و مستغلات فروان بیجا نصیب برخی شده بود. هم آنان که با چشم پر توقع برحضور علی(ع) میرسیدند. لیکن امام نه تنها آنان را از موضع گیری نابجای زمان خویش مأیوس کرد بلکه املاک و مستغلاتی را که به ناحق از بیت المال مسلمانان به خود اختصاص داده و لو مهریه همسرانشان قرار داده و یا با بیت المال برای خویش کنیز خریداری نموده بودند به بیت المال بازگرداند .«والله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملک به الاماء لرددته فان فی العدل سعة و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق. (18)
از لحاظ سیاسی و اجتماعی این موضع گیری پیآمدهای ناگوار فراوان داد و باعث تنگناهایی برای زمامداری خواهد شد. لیکن این سخنان در نزد سیاست مداران معمولی قابل بررسی است . اما از دیدگاه امام همام ارزشی ندارند. برای وی حفظ معیار مهم است. به همین جهت در هیچ شرایطی از معیارها عدول نمیکند.
آنگاه امام نکته ارزشمند دیگری را توجه میدهد؛ که در هر شرایط عدل باید مستقر شود ولو خوشایند برخی نباشد. زیرا کسی که از عدل میرنجد از ستم بیشتر خواهد رنجید. چون در عدل گشایش است. در استقرار عدالت به حق خودش رسیده است افزون طلبی میکند از عدل میرنجد که در حقیقت رنجش آن کاذب است و اگر بر چنین فردی ستم شود و حق وی از او گرفته شود البته که رنجش وی بیشتر خواهد بود.
علی در مورد «بیت المال» مسلمانان آن مقدار اهتمام ورزید حتی در سختترین شرایط مانند جنگ از بیت المال ارتزاق ننمود. در جنگ جمل از زمان حرکت تا پایان جنگ حضرت برای خود آذوقه از اموال شخصی خود از مدینه به همراه آورده بود و روزی هم که خواست از بصره برود در حضور مردم اعلان کرد من در این مدت از بیت المال ارتزاق نکردم و اکنون هم چیزی به همراه نمیبرم. (19)
پینوشتها:
1)طه، 50
2)بقره، .286
3)نباء، .26
4)حدید، .25
5)نساء، .135
6)انعام، .152
7)مائده، .8
8)نهج البلاغه، خ 225، ص .347
9)نهج البلاغه ابن میثم، ج 2، خ 223، ص .160
10)نهج البلاغه ابن میثم، ج 2، خ 215، ص .144 ابن ابیالحدید، ج 3، ص 81، صبحی الصالح، ص .347
11)نهج البلاغه ابن میثم، ج 1، خ 124، ص .557
12)بحار، ج 41، ص .137
13)همان ص .125
14)همان ص .116
15)همان ص .136
16)همان ص .107
17)نهج البلاغه ابن میثم، ج 1، خ 14، ص 195، صبحی الصالح، خ 15 ص .57
18)الجمل، ص .422
19)
امام علی(ع) الگوی زندگی ص 117
برای آشنائی با اندیشههای حضرت علی علیه السلام درباره اهمیت صداقت و راستی، و نقش موثر آن در تکامل اخلاقی فردی و اجتماعی، کلماتی از آن حضرت را در اینجا بیان میکنیم.
1 - «راستگو بر کنگرههای رستگاری و بزرگواری است» (1)
2 - «همانا وفا همزاد راستی است» (2)
3 - صدق و راستی (برای نجات از بلاهای دنیا و آخرت بهترین) وسیله است. (3)
4 - صدق و راستی امانت است. (4)
5 - صدق و راستی نجات بخش است (5)
6 - راستی، رستگاری است. (6)
پینوشتها:
3)غررالحکم ج 1 فصل اول ح 11
4)غررالحکم ج 1 فصل اول ح 27
5)غررالحکم ج 1 فصل اول ح 38
6)غررالحکم ج 1 فصل اول ح 120
علی امیر المؤمنین با خوارج در منتهی درجه آزادی و دموکراسی رفتار کرد.او خلیفه است و آنها رعیتش،هر گونه اعمال سیاستی برایش مقدور بود اما او زندانشان نکرد و شلاقشان نزد و حتی سهمیه آنان را از بیت المال قطع نکرد،به آنها نیز همچون سایر افراد مینگریست.این مطلب در تاریخ زندگی علی عجیب نیست اما چیزی است که در دنیا کمتر نمونه دارد.آنها در همه جا در اظهار عقیده آزاد بودند و حضرت خودش و اصحابش با عقیده آزاد با آنان روبرو میشدند و صحبت میکردند،طرفین استدلال میکردند،استدلال یکدیگر را جواب میگفتند.
شاید این مقدار آزادی در دنیا بیسابقه باشد که حکومتی با مخالفین خود تا این درجه با دموکراسی رفتار کرده باشد.میآمدند در مسجد و در سخنرانی و خطابه علی پارازیت ایجاد میکردند.روزی امیر المؤمنین بر منبر بود.مردی آمد و سؤال کرد.علی بالبدیهه جواب گفت.یکی از خارجیها از بین مردم فریاد زد:«قاتله الله ما افقهه»(خدا بکشد این را،چقدر دانشمند است!).دیگران خواستند متعرضش شوند اما علی فرمود رهایش کنید،او به من تنها فحش داد.
خوارج در نماز جماعتبه علی اقتدا نمیکردند زیرا او را کافر میپنداشتند.به مسجد میآمدند و با علی نماز نمیگذاردند و احیانا او را میآزردند.علی روزی به نماز ایستاده و مردم نیز به او اقتدا کردهاند.یکی از خوارج به نام ابن الکواء فریادش بلند شد و آیهای را به عنوان کنایه به علی،بلند خواند:
و لقد اوحی الیک و الی الذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطن عملک و لتکونن من الخاسرین . (1)
این آیه خطاب به پیغمبر است که به تو و همچنین پیغمبران قبل از تو وحی شد که اگر مشرک شوی اعمالت از بین میرود و از زیانکاران خواهی بود.ابن الکواء با خواندن این آیه خواستبه علی گوشه بزند که سوابق تو را در اسلام میدانیم،اول مسلمان هستی،پیغمبر تو را به برادری انتخاب کرد،در لیلة المبیت فداکاری درخشانی کردی و در بستر پیغمبر خفتی،خودت را طعمه شمشیرها قراردادی و بالاخره خدمات تو به اسلام قابل انکار نیست،اما خدا به پیغمبرش هم گفته اگر مشرک بشوی عمالتبه هدر میرود،و چون تو اکنون کافر شدی اعمال گذشته را به هدر دادی.
علی در مقابل چه کرد؟!تا صدای او به قرآن بلند شد،سکوت کرد تا آیه را به آخر رساند.همینکه به آخر رساند،علی نماز را ادامه داد.باز ابن الکواء آیه را تکرار کرد و بلافاصله علی سکوت نمود.علی سکوت میکرد چون دستور قرآن است که:
اذا قریء القرآن فاستمعوا له و انصتوا (2) .
هنگامی که قرآن خوانده میشود گوش فرا دهید و خاموش شوید.
و به همین دلیل است که وقتی امام جماعت مشغول قرائت است مامومین باید ساکتباشند و گوش کنند.
بعد از چند مرتبهای که آیه را تکرار کرد و میخواست وضع نماز را بهم زند،علی این آیه را خواند:
.فاصبر ان وعد الله حق و لا یستخفنک الذین لا یوقنون (3) .
صبر کن،وعده خدا حق است و فرا خواهد رسید.این مردم بی ایمان و یقین،تو را تکان ندهند و سبکسارت نکنند.
دیگر اعتنا نکرد و به نماز خود ادامه داد (4) .
پینوشتها
1- زمر/65.
2- اعراف/204.
3- روم/60.
4- شرح ابن ابی الحدید،ج 2/ص 311.
مجموعه آثار جلد 16 صفحه 311
1ـ ابن ابی الحدید گوید: او عابدترین مردم بود و بیش از همه نماز و روزه میگزارد و مردم نماز شب و ملازمت و آداب وردخوانی و خواندن نافلهها را از او آموختند. چه پنداری درباره مردی که کار مراقبت از ذکر و اوراد خود به جایی رسید که در آن شب بسیار سرد در جنگ صفین زیراندازی برایش گستردند و در حالی که تیرها در برابرش به زمین مینشست و از راست و چپ بر بیخ گوش او میگذشت به نماز مشغول شد و هراسی به خود راه نمیداد و برنخاست تا از کار عبادت آسوده گشت؟! و چه پنداری درباره مردی که پیشانی مبارکش از سجدههای دراز مانند زانوی شتر پینه بسته بود؟! و هرگاه در دعاها و مناجاتهای او ژرف بنگری و بر مضامین آن مبنی بر تعظیم و بزرگداشت خدای سبحان و خضوع در برابر هیبت او و خشوع در برابر عزت او و تواضع و فروتنی و رام بودن در برابر خداوند آگاه شوی میزان اخلاص حضرتش را خواهی شناخت و میفهمی که این دعاها و راز و نیازها از کدامین دل برخاسته و بر کدامین زبان روان گشته است. به امام علی بن الحسین(ع) که نهایت عبادت را داشت گفتند: عبادت شما را با عبادت جدتان چه قیاس است؟ فرمود: عبادت من در برابر عبادت جدم مانند عبادت جدم در برابر عبادت رسول خدا(ص) است. (1)
2ـ علامه مجلسی (ره) از حبه عرنی روایت کرده که گفت: در این بین که من و نوف در حیاط قصر حکومتی خوابیده بودیم ناگاه متوجه شدیم که امیر مؤمنان(ع) در آخر شب بیرون آمده، مانند شیدازدگان دست بر دیوار نهاده و این آیات را میخواند: ان فی خلق السموات و الأرض ...، (2) این آیات را زمزمه میکرد و مانند کسی که عقل از سرش پریده راه میرفت، و به من فرمود : ای حبه، خوابی یا بیدار؟ گفتم: بیدارم، شما که چنین کنید پس ما باید چه کنیم؟ حضرت دیده فرو بست و گریست، سپس فرمود: ای حبه، خدا را جایگاهی است و ما را نیز در پیشگاه خدا جایگاهی، چیزی از اعمال ما بر او پوشیده نیست. ای حبه، خداوند به من و تو از رگ گردن نزدیکتر است. ای حبه هیچ چیز من و تو را از خدا پوشیده نمیدارد.
سپس فرمود: ای نوف، خوابی یا بیدار؟ گفت: نه ای امیرمؤمنان، خواب نیستم، شما امشب مرا بسیار گریاندی! فرمود: ای نوف، اگر امشب از خوف خدای متعال بسی گریستی، فرادی قیامت در پیشگاه خداوند دیدهات روشن خواهد بود. ای نوف، قطره اشکی از چشم مردی از خوف خدا نریزد جز آنکه دریاهایی از آتش دوزخ را خاموش میسازد، ای نوف، هیچ مردی نزد خداوند بزرگتر نیست از مردی که از بیم خدا بگرید و در راه خدا دوستی و دشمنی کند. ای نوف، هرکس در راه خدا دوستی کند و چیزی را بر دوستی او ترجیح ندهد، و هر که در راه خدا دشمنی کند و منفعتی از این راه برای خود نجوید اینجاست که اگر چنین باشید حقایق ایمان را به کمال دریافتهاید.
آن گاه آن دو را پند و اندرز داد و در پایان فرمود: از خدا پروا داشته باشید که من شما را هشدار دادم. سپس به راه افتاد و در راه میگفت: «کاش میدانستم که آیا در هنگام غفلت من نگاه لطف از من بر میداری یا به من مینگری؟ کاش میدانستم که حال من در خوابهای دراز و اندکی سپاس از نعمتهایت چگونه است»؟ به خدا سوگند در همین حال بود تا سپیده صبح دمید... (3)
3ـ نوف در وصف حضرتش به معاویه گفت: در هیچ شبی بستری برای او نگستردند، و هرگز در کاسه بزرگ (یا در وقت نیمروز) غذا نخورد. (4)
پینوشتها:
1) شرح نهج البلاغه 1/ .27
2) سوره آل عمران /190 به بعد.
3) بحار الانوار 41/ .22
4) همان / .23