ماجرای ولایتعهدی
هر چند برخی می کوشند مأمون را شیعه جلوه دهند و با آوردن شواهدی این ادعا را ثابت کنند ، اما حقیقت آن است که مأمون برای نجات خود و برای نگه داشتن خلافت در دست خویش و نیز بدان هدف که خلافت در میان فرزندان پدرش بماند، شیوه ای تازه و شگفت که تا آن زمان ناشناخته و نامأنوس بود در پیش گرفت... او تنها پس از اندیشیدنی بسیار و پس از ارزیابیهایی فراگیر و دامنه دار درباره اوضاعی که در آن می زید و مشکلاتی که با آنها رویاروی می شود به چنین چاره ای دست یافت.
او براساس نقشه خود، از سویی با احترام گذاشتن به خلفا و صحابه در به دست آوردن اعتماد اهل سنّت کوشید، از سویی با بیزاری جستن از معاویه و اعمال او از پشتیبانی ناراضیان شوریده بر حکومت اموی بهره گرفت، و از سویی دیگر با فراخواندن امام رضا علیه السّلام به مرو، مرکز خلافت،ـبه گمان خودـبرای به دست آوردن اعتماد و طرفداری شیعیان، که در آن دوران از پایگاه و نفوذ خوبی برخوردار بودند راه گشود.
او بدین ترتیب نبرد سیاسی پنهانی را علیه شیعیان آغاز کرد و خواست آنچه را پدرش با زندانی کردن امام کاظم علیه السّلام در زندانهای بغداد به دست نیاورده بود از طریق محبوس کردن فرزند او در قصرهای پرشکوه حکومت فراچنگ آورد.
مأمون با هوشی سرشار و تدبیری قوی و فهم و درایتی بی سابقه قدم در میدانی نهاد که اگر پیروز می شد و یا اگر می توانست آنچنان که برنامه ریزی کرده بود کار را به انجام برساند یقیناً به هدفی دست می یافت که از سال چهل هجری یعنی از شهادت علی بن أبی طالب علیه السّلام هیچ یک از خلفای اموی و عبّاسی با وجود تلاش خود نتوانسته بودند به آن دست یابند، یعنی می توانست درخت تشیّع را ریشه کن کند و جریان معارضی را که همواره همچون خاری در چشم سردمداران خلافتهای طاغوتی فرورفته بود بکلی نابود سازد.
مأمون با چنین طرحی و چنان هدفی با امام که هنوز در مدینه بود مکاتبه کرد تا به وی بپیوندد، امّا چون این تلاش به ناکامی انجامید امام را تحت نظارت از مدینه به مرو خواند.
مأمون نخست به امام پیشنهاد حذف کرد و گفت: برآنم که خود را از خلافت کنار بکشم و آن را به تو بسپارم و با تو بیعت کنم. امّا امام فرمود: «اگر این خلافت از آنِ توست حق نداری جامه ای را که خداوند بر تو پوشانیده است از تن درآوری و به غیر خود دهی ، و اگر نیز خلافت از آنِ تو نیست حق نداری آنچه را به تو تعلق ندارد به من دهی
امّا به رغم همه اصراری که کتب تاریخ از آن حکایت دارد امام این پیشنهاد را نپذیرفت. در تحلیل این که چرا امام بیعت را نپذیرفت، برخی چنین می آورند که همه شواهد و دلایل بر آن دلالت دارد که مأمون در پیشنهاد خلافت به امام جدّی نبود احتمال دیگر نیز آن است که در آن دوران نه شرایط جامعه پذیرای چنین خلافتی بود و نه دستگاه عریض و طویل خلافت با همه امیران و وزیرانش. برخی در این باره می گویند: اگر امام خلافت را عهده دار می گردید به این معنی بود که در سراسر کشورهای اسلامی در اداره همه امور مسئول می شد و این کار به دستگاهی مطلع و آگاه نیاز داشت تا بتواند برنامه اسلامی را در حکومت مو به مو و با اخلاص و امانت تمام به مرحله اجرا درآورد. پایگاههای امام گرچه دارای سوزانترین عاطفه و احساس بودند امّا به آن درجه عمیق از درک و آگاهی نرسیده بودند که نظریه های وی را به کمال دریافته باشند. مسأله در حقیقت تغییر ظاهری نبود، بلکه مبنای اساسی داشت و بایستی برپایه آگاهی عمیق و درک مخلصانه امور عمل می شد.
پیشنهاد دیگری که مأمون به امام کرد پذیرش ولایتعهدی بود. او در این کار انگیزه ها و اهدافی از این قبیل داشت:
ـ تبدیل صحنه مبارزات تند انقلابی شیعیان به عرصه فعالیت سیاسی آرام و بی خطر.
ـ تخطئه مدعای تشیع مبنی بر غاصبانه بودن خلافتهای اموی و عبّاسی .
ـ مشروعیت دادن به دستگاه خلافت و عملکردهای آن.
ـ کنترل کانون مبارزه و معارضه.
ـ زدودن رنگ مردمی از امام و استحاله او در دستگاه خلافت.
ـ تبدیل امام به یک توجیه گر دستگاه خلافت.
ـ از آنِ خود کردن عاطفه و احساسات مردم نسبت به اهل بیت و استفاده از امام به عنوان سپری در برابر خشم عبّاسیان و عامّه مردم.
ـ ایجاد یک مسأله جدید در فضای جامعه و مشغول کردن مردم بدان و بازداشتن آنان از بسیاری از اندیشه های دیگر.
ـ اثبات خیرخواه بودن خلیفه.
ـ به دست آوردن اعتماد خراسانیان.
ـ سلب تقدّس و عظمت روحانی شیعه.
چنان که مشاهده می شود این تدبیر به قدری پیچیده و عمیق است که یقیناً هیچ کس جز مأمون نمی توانست آن را بخوبی هدایت کند و بدین جهت بود که دوستان و نزدیکان مأمون از ابعاد و جوانب آن بی خبر بودند... مأمون حتی برای این که هیچگونه ضربه ای بر هدفهای وی از این حرکت پیچیده وارد نیاید داستانهای جعلی برای علّت و انگیزه این اقدام می ساخت و به این و آن می گفت، و حقّاً باید گفت که سیاست مأمون از پختگی و عمق بی نظیری برخوردار بود.
اما آن سوی دیگر صحنه نبرد، امام علی بن موسی الرضا علیه السّلام است و همین است که علی رغم زیرکی شیطنت آمیز مأمون، تدبیر پخته و همه جانبه او را به حرکتی بی اثر و بازیچه ای کودکانه بدل می کند.
امام ولایتعهدی را می پذیرد و در هفتم رمضان سال (201 ق) با او به پیمان ولایتعهدی بیعت می شود و در این باره فرمانی می نویسند: امام به بازیی که مأمون آغازش کرد وارد می شود، اما همین بازی را به زیان او به پایان می رساند، آن حضرت در برابر ابتکار مأمون اقداماتی از این نوع انجام می دهد:
ـ امام در همان آغاز حرکت از مدینه جوّی از نارضایتی در این شهر پدید می آورد و بدین سان به جامعه می فهماند که یک توطئه در کار است نه آن که بنای تقدیم خلافت به صاحبانش باشد.
ـ امام پیشنهاد خلافت و ولایتعهدی را نمی پذیرد و این مسأله در جامعه پخش می شود و ترسیمی ناشناخته از مبارزات شیعه به جامعه ارائه می گردد که این یک جنگ قدرت نیست، بلکه مسأله، مسأله اصول و بنیادهاست؛ و بدین ترتیب نه تنها چهره شیعه زشت نمی شود بلکه مردم بدرستی تفاوت این چهره با دیگران و نیز مرزهای میان مبارزات خاندان عبّاسی و خاندان علوی را درمی یابند.
ـ امام در دارالخلافه موضع منفی در پیش گرفت و در همان حال که نام ولیعهد داشت و قهراً از امکانات دستگاه خلافت نیز برخوردار بود چهره ای به خود می گرفت که گویی با دستگاه خلافت مخالف و به آن معترض است , این چیزی است که درست با اهداف مأمون در تعارض قرار می گیرد.
امام با استفاده از تریبون دستگاه خلافت، داعیه امامت شیعی را در سطح جهان اسلام مطرح می کند و آنچه را از سال یازده هجری تاکنون جز به تقیّه گفته نشده آشکارا فریاد می زند.
امام از هر فرصتی برای تماس با مردم بهره می جوید و چهره درست اسلام را به آنان می نمایاند.
اوضاع تازه نهضتهای علوی و شیعی را دلگرم می کند و قدرت تازه ای می بخشد؛ مأمون نه تنها با حضور او نتوانسته معارضان شیعی خود را به خود خوشبین و دست و زبان تند آنان را از خود منصرف سازد، بلکه حتی علی بن موسی علیه السّلام مایه ایمان و اطمینان و تقویت روحیه آنان نیز شده است. در مدینه و مکه و دیگر اقطار مهم اسلامی نه فقط نام از علی بن موسی به تهمت حرص به دنیا و عشق به مقام و منصب از رونق نیفتاده، بلکه حشمت ظاهری بر عزّت معنوی او افزوده و زبان ستایشگران پس از دهها سال به فضل و رتبه معنوی پدران مظلوم و معصوم او گشوده شده است.
کوتاه سخن آن که مأمون در این قمار بزرگ نه تنها چیزی به دست نیاورده که بسیاری چیزها از دست داده و در انتظار است که بقیه را نیز از دست بدهد.
امام هشتم با تدبیری الهی بر مأمون فائق آمد و او را در میدان نبرد سیاسی که خود به وجود آورده بود بطور کامل شکست داد و نه فقط تشیّع ضعیف یا ریشه کن نشد، بلکه حتی سال دویست و یک هجری یعنی سال ولایتعهدی آن حضرت، یکی از پر برکت ترین سالهای تاریخ تشیّع شد و مأمون با قبول آن همه زحمت نه تنها طَرْفی برنبست بلکه سیاست او به سیاستی بر ضد او بدل شد و تبری که با آن اعتبار و حیثیت امام علی بن موسی الرضا علیه السّلام را هدف گرفته بود، خود او را آماج قرار داد، به طوری که بعد از گذشت مدتی کوتاه ناگزیر شد همه تدابیر گذشته خود را کأن لم یکن شمرده، و بالأخره همان شیوه ای را در پیش بگیرد که همه گذشتگان در پیش گرفته بودند، یعنی قتل،چنین بود که امام با زهر مأمون به شهادت رسید تا گواهی باشد بر شکست همیشگی آنان که چشم دیدن حقیقت را ندارند و آنان را حربه ای جز تزویر و زور نیست.
سلام بر آن امام
... روزی که دیده به جهان گشود
... روزی که نگاهش را از این سرای فروبست
... و روزی که به رستاخیز برخواهد خاست.