چند سال پیش با بچههای حوزه رفته بودیم مشهد، پابوس آقا. توی راهِ برگشت، نزدیک قم رسیدیم که یکهو نمیدانم چی شد، اتوبوس ما از عقب زد به پژوی یک خانم. صد درصد مقصر ما بودیم. خانم پیاده شد نگاهی به اتومبیلش کرد و دید بله! دست کم 300 ، 400هزارتومانی خرج برداشته. حالا رانندۀ ما را بگو؛ یک آدم زحمتکش بدبخت فقیر که حالا بعد از چند روز گاز دادن و دنده عوض کردن و کوبیدن جاده تقریبا بیشتر کرایهای را که از حوزه گرفته بود بایستی دو دستی تقدیم خانم میکرد. بیمهاش هم یک مشکلی داشت که نمیدانم چی بود. هر چه هم طلبههای بزرگتر با خانم صحبت کردند که کوتاه بیاید و گذشت کند، فایدهای نداشت. میگفت: اولا پلیس باید بیاید، ثانیا تا ریال آخر باید خسارت را بدهد...
یک دفعه یکی از بچهها گفت: خانم ما زائر امام رضا هستیم دلت میاد باهامون این جوری رفتار کنی؟
این را که گفت. انگاری یک سطل آب ریختند روی خانمه. برگشت به طرف دیگری که ما او را نبینیم. گوشۀ روسریاش را روی چشمهایش گرفت و بدون آنکه یک کلمه دیگر بگوید، آرام سوار ماشین شد و رفت.
من هم مثل الان دیگرنتوانستم جلوی گریهام را بگیرم...
فقط میتوانم بگویم: یا علی بن موسی الرضا، قربون اون غبار مزارت بشوم که ای کاش میشد با مژههام اونا رو جمع میکردم و تاج سرم میکردم. الهی من دورت بگردم. الهی من فدات بشم، الهی فدای مادرت بشم، یه عنایتی کن، مثل همیشه دست ما رو بگیر. اونجوری بشیم که خودت دوس داری.
آقا جان به خودت قسم، خیلی مخلصیم.