احکام اسلام و ایمان
نکته دیگر درباره اسلام و ایمان این که آیا احکامى مانند طهارت بدن ، حفظ جان و مال و حلال بودن ذبیحه و... در آیین اسلام ، مبتنى بر ایمان است یا اسلام ؟
پاسخ : احکام فوق در آیین اسلام همان تسلیم و درجه اول از اسلام است و هرگز تسلیم و خضوع قلبى و ایمان باطنى در آنها شرط نیست و در صدر اسلام این احکام عملا بر کسى مترتب مى شد که تظاهر به اسلام مى کرد، هر چند در دل ایمان نداشت . از این رو، امام صادق (علیه السلام ) مى فرماید:
الاسلام یحقن به الدم و تؤ دى به الامانه و یستحل به الفرج و الثواب على الایمان (34)
هر کس ایمان بیاورد خون او محترم است ، امانت او پس داده مى شود و ناموسش بر دیگران حرام است ، ولى پاداش و ثواب مبتنى بر ایمان است .
مستند دیگر این مفاد بیان امیر مؤ منان (علیه السلام ) است که مى فرماید:
اءمرت اءن اءقاتل الناس حتى یقولوا: لا اله الا الله ، فاذا قالوها، فقد حرم على دماؤ هم و اءموالهم (35)
من مامورم با مردم نبرد کنم ، تا کلمه توحید را بر زبان جارى کنند. پس هر گاه شهادت به یگانگى خدا دادند، خون و مال آنها بر من حرام مى گردد.
هم چنین فضیل بن یسار مى گوید: از امام صادق (علیه السلام ) شنیدم که فرمود:
ان الایمان یشارک الاسلام و لا یشارکه الاسلام ، ان الایمان ما و قر فى القلوب و الاسلام ما علیه المناکح و المواریث و حقن الدماء(36)
ایمان با اسلام شریک است ، اما اسلام با ایمان شریک نیست (به تعبیر دیگر هر مؤ منى مسلمان است ، ولى هر مسلمانى مؤ من نیست ) ایمان آن است که در دل ساکن شود، اما اسلام چیزى است که قوانین نکاح و ارث و حفظ خون بر طبق آن جارى مى شود.
رابطه علم و ایمان
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » م- ح ( جمعه 88/12/7 :: ساعت 4:25 عصر )
مفهوم و تعریف ایمان
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله :
ما من شى ء اءحب الى الله من الایمان ،
چیزى نزد خداوند محبوبتر از ایمان نیست .
بحارالانوار، ج 64، ص 71.
مفهوم ایمان
ایمان از ماده ((اءمن )) و مصدر باب افعال به معناى اعتقاد، گرویدن ، تصدیق و انقیاد است .
پس در تعریف ایمان مى توان گفت : ایمان ، اعتقاد و اطمینان قلبى کامل و روشن به یک مطلب ، شخص ، فکر و یا یک مسلک در دین است .
در اصطلاح شرع - که به آن ایمان مذهبى نیز گفته مى شود - عبارت است از: اعتقاد قلبى ، اقرار زبانى و عمل کردن اعضا به ارکان دین و قبول شریعت .
امیر مؤ منان (علیه السلام ) در تبیین ایمان مى فرماید:
الایمان تصدیق بالجنان و اقرار باللسان و عمل بالارکان (1)
ایمان تصدیق به قلب و اظهار و اعتراف به زبان و عمل به جوارح و اعضاست .
همان گونه که ملاحظه مى شود، رکن اساسى ایمان در مفهوم لغوى و شرعى آن ، تصدیق و تسلیم است ، اما تسلیم قلب و دل ، نه تسلیم تن و زبان تنها، و حتى تسلیم عقل و فکر نیز کفایت نمى کند که براى توضیح بیشتر به بیان مراحل تسلیم مى پردازیم :
مراحل تسلیم
تسلیم داراى سه مرحله است :
1. تسلیم تن 2. تسلیم عقل 3. تسلیم دل .
هر یک از مراحل سه گانه را با مثالى بیان مى کنیم :
الف ) هر گاه دو نفر در نیروى جسمى با یکدیگر به رقابت بپردازند، آن که در این نبرد شکست مى خورد از ستیز و جنگ باز مى ایستد و تسلیم فرد غالب مى شود، این نوع تسلیم ، تسلیم ((تن و جسم )) است .
ب ) اگر دو نفر با یکدیگر به مباحثه علمى بپردازند و یکى با قدرت منطق و استدلال طرف مقابل شکست مى خورد، از بحث و مباحثه باز مى ایستد و تسلیم مى شود، این گونه تسلیم ، تسلیم ((عقل و فکر)) است .
ج ) مرحله دیگر، تسلیم ((قلب و دل )) است . چه بسا کسى در مقابل فردى ، به دلیل قدرت فوق العاده جسمى اش ، از نظر قدرت بدنى تسلیم شود و نیز به سبب قدرت علمى بالاى او، در برابر منطق و استدلال قوى او از نظر عقل و فکر و اندیشه تسلیم گردد، ولى قلب و دل او تسلیم نباشد. و این پایانش از تعصب و عناد و لجاج و یا براى حفظ منافع شخصى است . تسلیم عقل و دل آن گاه به وجود مى آید که انسان فراتر از تسلیم تن و عقل با تمام وجود تسلیم شود، اگر این مرحله از تسلیم تحقق یابد، ایمان - که همان تسلیم قلب و دل است - به وجود آمده است ، زیرا حقیقت ایمان ، تسلیم قلب و دل است .
شاهد قرآنى
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » م- ح ( جمعه 88/12/7 :: ساعت 4:22 عصر )
( سخن پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بعد از دفن ، در مسجد قبا)
روزى ابوبکر و امیرالمؤ منین ، علىّ علیه السلام در محلّى یکدیگر را ملاقات کردند.
ابوبکر گفت : حضرت رسول ، پس از جریان غدیر خم چیز خاصّى درباره شما نفرمود، امّا من بر فضل تو شهادت مى دهم ؛ و در زمان آن حضرت نیز بر تو به عنوان امیرالمؤ منین سلام کرده ام .
و اعتراف مى کنم که حضرت رسول درباره تو فرمود: تو وصىّ و وارث و خلیفه او در خانواده اش مى باشى ، ولى تصریح نفرمود که تو خلیفه بعد از او در امّتش باشى .
امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام اظهار داشت : اى ابوبکر! چنانچه رسول خدا صلوات اللّه علیه را به تو نشان دهم و ایشان تو را بر خلافت من در بین امّتش دستور دهد، آیا مى پذیرى ؟
ابوبکر گفت : بلى ، اگر رسول خدا با صراحت بگوید، من کنار خواهم رفت .
امام علىّ علیه السلام فرمود: پس چون نماز مغرب را خواندى ، نزد من بیا تا آن حضرت را به تو نشان دهم .
همین که ابوبکر آمد، با یکدیگر به سمت مسجد قبا حرکت کردند و وقتى وارد شدند؛ دیدند که حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله رو به قبله نشسته است ؛ و خطاب به ابوبکر کرد و فرمود:
اى ابوبکر! حقّ مولایت ، علىّ را غصب کرده اى و جائى نشسته اى که جایگاه انبیاء و اوصیاء آن ها است ؛ و کسى غیر از علىّ استحقاق آن مقام را ندارد چون که او خلیفه من در اُمّتم مى باشد و من تمام امور خود را به او واگذار کرده ام .
و تو مخالفت کرده اى و خود را در معرض سخط و غضب خداوند قرار داده اى ، این لباس خلافت را از تن خود بیرون بیاور و تحویل علىّ ابن ابى طالب ده ، که تنها شایسته و حقّ او خواهد بود وگرنه وعده گاه تو آتش دوزخ مى باشد.
در این هنگام ابوبکر با وحشت تمام از جاى برخاست و به همراه امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام از مسجد خارج گردید و تصمیم گرفت تا خلافت را به آن حضرت واگذار نماید.
ولى در مسیر راه ، رفیق خود، عمر را دید و جریان را برایش تعریف کرد، عمر گفت : تو خیلى سُست عقیده و بى اراده هستى ، مگر نمى دانى که آن ها ساحر و جادوگر هستند، باید ثابت قدم و پابرجا باشى ، به همین جهت ابوبکر از تصمیم خود منصرف شد؛ و با همان حالت از دنیا رفت .(21)
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » م- ح ( جمعه 88/12/7 :: ساعت 4:19 عصر )
مختصر حالات دوّمین معصوم ، اوّلین اختر امامت
آن حضرت بنابر مشهور، روز سیزدهم ماه رجب ، سى سال بعد از عام الفیل ، در شهر مکّه معظّمه ، در میان کعبه الهى دیده به جهان گشود و با نور طلعتش ، جهانى تاریک را روشنائى بخشید.
در اوّلین مرحله اى که حضرت رسول صلوات اللّه علیه ، قنداقه این نوزاد مبارک را از مادرش تحویل گرفت ، نوزاد با زبان فصیح خواند:
(بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم ، قَدْ اَفْلَحَ الْمُؤ مِنُونَ الَّذینَ فى صَلوتِهِمْ خاشِعُونَ ...)(4).
یعنى ؛ به نام خداوندى که بخشنده و مهربان است ، همانا آن مؤ منینى که در هنگام به جا آوردن نماز، خاشع باشند؛ رستگار و سعادتمند خواهند بود.
حضرت محمّد صلّى اللّه علیه و آله در مقابل ، به او فرمود: یا علىّ! بدان که مؤ منین به وسیله تو رستگار خواهند شد.
نام : علىّ(5) ((سَلام اللّهِ علیهِ یَوم وُلِدَ، وَ یَوم استُشهدَ و یَوم یُبعثُ حیّا)).
کنیه : ابوتراب ، ابوالا ئمّه ، ابوالحسن و ... .
لقب : امیرالمؤ منین ، یعسوب الدّین ، یعسوب المؤ منین ، قائد الغُرّ المحجَّلین ، امام المتّقین ، سیّد الا وصیاء، اسداللّه ، مرتضى ، حیدر، أَنزع ، قَضْم ، وصىّ، ولىّ و ... .
پدر: عمران عبدمناف معروف به ابوطالب .
مادر: فاطمه بنت اسد، نوه هاشم ، اوّلین زن هاشمیّه اى که با مرد هاشمى ابوطالب ازدواج کرد؛ و چون در پرورش حضرت رسول دخالت داشت ، حضرت او را به عنوان مادر خطاب ، مى نمود.
نسبت امام علىّ بن ابى طالب ، با سى واسطه همانند رسول گرامى اسلام ، به حضرت آدم صلوات اللّه علیهم ، مى رسد.
نقش انگشتر: حضرت داراى چهار انگشتر بوده است ، که بر هر کدام نقش مخصوصى حکّ شده بود.
دربان آن حضرت را سلمان فارسى و قنبر نام برده اند.
اوّلین کسى که به نبوّت حضرت رسول صلاى اللّه علیه و آلهّیمان آورد، علىّ علیه السلام بود، که در سنّ هفت سالگى با آن حضرت نماز جماعت خواند.
آن بزرگوار در تمام جنگ هاى زمان حضرت رسول غیر از جنگ تبوک ، مشارکت داشت و بیشترین پیروزى ها به دست برومند و تواناى آن حضرت نصیب اسلام و مسلمین گردید.
طبق نقل ابن عساکر: جنگ بدر توسّط امام علىّ علیه السلام در سنّ 20 سالگى به نفع اسلام و مسلمین به پایان رسید و نیز مکّه توسّط حضرتش در سنّ 28 سالگى فتح گردید.
پس از رحلت حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله جنگ هائى بر علیه اسلام و بر علیه آن حضرت توسّط منافقین و مخالفین به وقوع پیوست ، که مهم ترین آن ها سه جنگ به نام هاى : جمل ، صفّین و نهروان مى باشد.
جنگ جمل در ماه جماد الثّانى ، سال 36 هجرى قمرى ، با ناکثین ، به سرکردگى عایشه ، طلحه و زبیر، اتّفاق افتاد.(6)
جنگ صفّین در ماه ذى الحجّه ، سال 36 هجرى قمرى ، با مارقین ، به سرکردگى معاویه ، رخ داد.(7)
جنگ نهروان در سال 38 هجرى قمرى (8)، با قاسطین ، به سرکردگى خوارج واقع شد؛ و ایشان حدود چهل هزار نفر بودند، که با نصایح حضرت دوازده هزار نفر آن ها توبه کردند و فقط 9 نفرشان از معرکه گریختند؛ و ما بقى کشته شدند و از مسلمین نیز تعداد 9 نفر شهید گشت .
و به طور کلىّ آن حضرت هفتاد و دو مرحله جنگ و مبارزه با مخالفان و دشمنان داشته است .(9)
حضرت در مناسبت هاى مکرّر و مختلف ، توسّط پیغمبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله به عنوان اوّلین جانشین و خلیفه تعیین و معرّفى گردید.
و در نهایت ، پس از حجّة الوداع ، روز هیجدهم ذى الحجّة ، سال نهم قمرى (10)، حضرت در محلّى به نام غدیر خم بین مکّه و مدینه به طور رسمى مطرح و منصوب به ولایت و خلافت شد.
ولى به علّت هائى ، خلافت ظاهرى به دست دیگران افتاد، تا آن که در سال 35 هجرى ، پس از قتل عثمان مردم با حضرت علىّ علیه السلام بیعت کردند و این بیعت پنج سال به طول انجامید.
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » م- ح ( جمعه 88/12/7 :: ساعت 4:18 عصر )
قطع دست سارق و اتّصال مجدّد)
یکى از اصحاب خاصّ امام علىّ صلوات اللّه و سلامه علیه به نام اءصبغ بن نباته حکایت نماید:
روزى در محضر امام علیه السلام نشسته بودم که ناگهان غلام سیاهى را آوردند؛ که به سرقت متّهم بود.
هنگامى که نزد حضرت قرار گرفت ، از او سؤ ال شد: آیا اتّهام خود را قبول دارى ؟؛ و آیا سرقت کرده اى ؟
غلام اظهار داشت : بلى اى سرورم ! قبول دارم ، حضرت فرمود: مواظب صحبت کرن خود باش و دقّت کن که چه مى گوئى ، آیا واقعا سرقت کرده اى ؟
غلام عرضه داشت : آرى ، من دزد هستم و سرقت کرده ام .
امام علیه السلام غلام را مخاطب قرار داد و فرمود: واى به حال تو، اگر یک بار دیگر اعتراف و اقرار کنى ؛ دستت قطع خواهد شد، باز دقّت کن و مواظب گفتارت باش ، آیا اتّهام را قبول دارى ؟ و آیا سرقت کرده اى ؟
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » م- ح ( جمعه 88/12/7 :: ساعت 4:15 عصر )
(خشم شیطان در برابر سکوت )
جابر بن عبداللّه انصارى آن مرد صحابى و یار با وفا حکایت کند:
روزى مولاى متّقیان امیرالمؤ منین ، امام علىّ بن ابى طالب صلوات اللّه علیه از محلّى عبور مى نمود، ناگهان متوجّه شد که شخصى مشغول فحش دادن و ناسزاگوئى ، به قنبر غلام آن حضرت است ؛ و قنبر مى خواست تلافى کند و پاسخ آن مردبى ادب و تحریک شده شیطان و هواى نفس را بدهد.
ناگهان امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام بر قنبر بانگ زد که : آى قنبر! آرام باش و سکوت خود را حفظ کن و دشمن خود را به حال خود رها ساز تا خوار و زبون گردد.
سپس افزود: ساکت باش و با سکوت خود، خداى مهربان را خوشنود گردان و شیطان را خشمناک ساز و دشمن خویش را به کیفر خود واگذارش نما.
امام علىّ علیه السلام پس از آن فرمود: اى قنبر! توجّه داشته باش که هیچ مؤ منى نتواند خداوند متعال را، جز با صبر و بردبارى خشنود سازد.
و همچنین هیچ حرکت و عملى همچون خاموشى و سکوت ، شیطان را خشمگین و زبون نمى گرداند.
و بدان که بهترین کیفر براى احمق ، سکوت در مقابل یاوه ها و گفتار بى خردانه او است .(32)
حقیر گوید: تأ یید و مصداق بارز آن ، نیز کلام خداوند متعال است که فرمود: (اِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً)(33)؛
وقتى با افراد نادان و بى خرد مواجه گشتید، او را بدون پاسخ رها سازید.
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » م- ح ( جمعه 88/12/7 :: ساعت 4:14 عصر )